شدو به قلم ملیکا کمانی
پارت هفتاد و دوم :
پر غم خندید و مقابل نگاه مردی که از این رنجش، رنجیده بود شانه بالا انداخت.
- تعجب کردی نه؟ ببخشید که بهت نگفته بودم... اصلا چی باید میگفتم؟
دیگر جلوی اشک مزاحمی که میل به ترک چشمانش داشت را نگرفت و گذاشت گونهاش را تر کند.
- درد ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آذر
00قلمت عالیه دخترررررر خیلی قشنگ می نویسی:))) بعضی جاها که من اصلا متوجه نمیشم از درک من بالاست...